×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دوستانه باظرفییت

شجاعت درصداقت وظرفیت احترام

× هرکس که میتونه تلخی حقیقت رو درک کنه واونو از شیرینی کاذب دروغ باارزشتر بدونه وظرفیت احترام وارزش به شجاعت در صداقت قائل باشه باما همراه خودشو پیدا کنه
×

آدرس وبلاگ من

amirrah.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/b.rayan

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

داستان كوتاه بامزه

شرلوک هلمز شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟... " واتسون گفت:"میلیون ها ستاره می بینم".هلمز گفت: "چه نتیجه ای می گیری؟". واتسون گفت: "از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد ". شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: "واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند. نوشته شده توسط هـابیـل | نظر بدهيد | + موضوع: ◄داستانـهای کـوتـاه آمـوزنـده
سه شنبه 12 مهر 1390 - 11:56:12 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم